نوشته شده در تاريخ 24 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در

هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم.

باران از راه رسید، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پرورانید، زندگی را در آسمان آبی چشمم

حس کرد، ناگهان پاییز عشقم از راه رسید، آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست

کوچه کوچه بغض هایم شد مسیر رفتنش
هق هق این کودک احساس را نشنید و رفت
دفتر غم های

من در پیش چشمش باز بود
خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت

آمد از باغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت
واژه امید از چشمان من دزدید و رفت
او که عمری با غزلهای

دلم خو کرده بود
عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت

پلکهای مرطوب مرا باور کن، این باران نیست که میبارد، صدای خسته ی من است که از چشمانم

بیرون میریزن


میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟
چه رنجی میکشم

من … چه تحملی میکنی تو !!!
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر

برسم … چه اگر نرسی
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی

نوشته شده در تاريخ 24 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

کاش مي شد...


کاش ميشد سرزمين عشق را در ميان گامها تقسيم کرد
کاش ميشد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهيم کرد
کاش ميشد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش ميشد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش ميشد با نسيمشامگاه برگ زرد ياس ها را رنگ کرد
کاش ميشد با خزان قلبها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش ميشد در سکوت دشت شب ناله غمگين باران را شنيد
کاش ميشد بعد دست قطره هايش را گرفت تا بهار آرزو ها پر کشيد
کاش ميشد مثل يک حس لطيف لا به لاي آسمان پر نور شد
کاش ميشد چادر شب را کشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش ميشد از ميان ژاله هاجرعه اي از مهرباني را چشيد
كاش ميشد در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نامهرباني را نديد
کاش ميشد با محبت خانه ساخت يک اطاقش را به مرواريد داد
کاش ميشد آسمان مهر را خانه کرد و به گل خورشيد داد
کاش ميشد بر تمام مردمان پيشوند نام انسان را گذاشت
کاش ميشد که دلي را شاد کرد بر لب خشکيده اي يک غنچه کاشت
کاش ميشد در ستاره غرق شد در نگاهش عاشقانه تاب خورد
کاش ميشد مثل قوهاي سپيد از لب درياي مهرش آب خورد
کاش ميشد جاي اشعار بلند بيت ها راساده و زيبا کنم
کاش ميشد برگ برگ بيت را سرخ تر از واژه رويا کنم
کاش ميشد با کلامي سرخ و سبز يک دل غمديده را تسکين دهم
کاش ميشد در طلوع باس ها به صنوبر يک سبد نسرين دهم
کاش ميشد با تمام حرف ها يک دريچه به صفا را وا کنم
کاش ميشد در نهايت راه عشق آن گل گم گشته را پيدا کنم.

نوشته شده در تاريخ 23 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

فاصله...

بگير دستاي تنهامو که بي دست تو غمگينم

به تلخي هاي دلتنگي ، کنار غصه  ميشينم

من از اين بيقراري ها ، سراغ عشقو ميگيرم

به چشمات خيره ميمونم ، بپاي عشق مي ميرم

همه ساعات بودن  رو، شمارش ميکنم با غم

"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوريم هردومون از هم

اگرچه اين دل تنها ، فقط از عشق  ميخونه

ولي درکُنج تنهائي ، دلم، از" فاصله"  خُونه

براي بي پناهي هاش، همش آغوش غم  بازه

تـُو روياش، با خيال تو، اميدِ تازه  مي سازه

...

تو باورکن که  قلب من، توي غربت پريشونه

ميخواد دوري کنه  ازغم ، ولي بي تو  نميتونه

 بگير دستاي تنهامو، که قلبم بي تو بي تابه

هميشه چشم بيدارم ، ميون گريه ميخوابه

همه ساعات بودن  رو شمارش ميکنم با غم

"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوريم هردومون از هم

...

دلي که توي جام تو، شرابِ صبر ميريزه

خودش صبروقرارش نيست،  خودش از غصه لبريزه

من از رنجِ جدائي ها ، نگاهو برتو ميدوزهم

پيش چشم تو ميخندم ، ولي در سينه ميسوزم

همه ساعات بودن  رو شمارش ميکنم با غم

"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوريم هردومون از هم

نوشته شده در تاريخ 23 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.