نوشته شده در تاريخ 26 مهر 1389برچسب:, توسط حسین |

تلنگر...

یه روزی میشه که دیگه به تنهایات عادت میکنی ؛ مونس شب و روز تنهایات خود خودت میشی ؛ میشینی شبا تا خود صبح واسه خود حرف میزنی ؛ از بدی روزگار و قشنگی لحظه هاش واسه خودت گلای رنگی میکشی ؛ خودت میشی همه کست ؛ با بودن خودت  دلتنگی هم واست بی معنی میشه ؛ روز و شبت به یاد خودت دلتنگ میشه , روزها از پی هم میان و میرن تا میرسی به یه غریبه ؛ غریبه ای که اومده واسه تلنگر زدنت ؛ اومده یادت بندازه که...
تو این دنیای شلوغ که پر شده از آدمای جورواجور تنهایت چقدر بزرگه ؛ و بعد بی سر و صدا بزاره بره ؛ غریبه میره و تو  با تنهایات دوباره تنها میشی ، تنها درست مثل همون روزای اول...
دل نوشته امروز:.دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.